پیامک نیما یوشیج

پیامک اشعار نیما یوشیج سری۱

نیما یوشیج

شب است،

شبی بس تیرگی دمساز با آن.

به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم

خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

شب است،

جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.

و من اندیشناکم باز:

اگر باران کند سرریز از هر جای؟

اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟…

در این تاریکی آور شب

چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟

چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

نیما یوشیج


هست شب ، یک شبِ دم کرده و خاک

رنگِ رخ باخته‌است.

باد، نوباوه‌ی ابر، از برِ کوه

سوی من تاخته است.

هست شب، همچو ورم‌کرده تنی گرم در استاده هوا،

هم ازین روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را.

با تَنَش گرم، بیابانِ دراز

مُرده را ماند در گورش تنگ

با دلِ سوخته‌ی من مانَد

به تنم خسته که می‌سوزد از هیبتِ تب!

هست شب. آری، شب.

‏نیما یوشیج


فکر را پر بدهید

و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر

فکر باید بپرد

برسد تا سر کوه تردید

و ببیند که میان افق باورها

کفر و ایمان چه به هم نزدیکند .

فکر اگر پر بکشد

جای این توپ و تفنگ ، این همه جنگ

سینه ها دشت محبت گردد،

دستها مزرع گل های قشنگ…

فکر اگر پر بکشد

هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست

همه پاکیم و رها …

نیما یوشیج


کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم “مهربان” با من بمان

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود

نیما یوشیج


در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید،همچون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد

 به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد

من چراغم را در آم درفتن همسایه ام افروختم

در یک شب تاریکو شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی کوره ی خورشید هم،

چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

نیما یوشیج


زردها بیهوده قرمز نشدند

قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب

بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک

که به جان هم نشناخته . انداخته است

چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار

چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است

چند تن خواب آلود. مشتی ناهموار

چند تن نا هشیار. چند تن خواب آلود


نیما یوشیج

ادامه پیامک اشعار نیما یوشیج سری۱


هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می زند مشت

زان دیر سفر که رفت از من

غمزه زن و عشوه ساز داده

دارم به بهانه های مانوس

تصویری از او بر گشاده

لیکن چه گریستن چه طوفان؟

خاموش شبی است هر چه تنهاست

مردی در راه می زند نی

و آواش فسرده بر می آید

تنهای دگر منم که چشمم

طوفان سرشک می گشاید

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می زند مشت.

نیما یوشیج


هنوز از شب دمی باقی است،

می خواند در او شبگیر

و شب تاب، از نهانجایش، به ساحل می زند سوسو.

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من که

هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش امیدانگیز با من

در این تاریک منزل می زند سوسو.

نیما یوشیج


ترا من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ ” تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم.

نیما یوشیج


به شب آویخته مرغ شباویز

مدامش کار رنج افزاست ، چرخیدن

اگر بی سود می چرخد

وگر از دستکار شب

درین تاریکجا ، مطرود می چرخد

به چشمش هر چه می چرخد

چو او بر جای

زمین ، با جایگاهش تنگ

و شب ، سنگین و خونالود ، برده از نگاهش رنگ

و جاده های خاموش ایستاده

که پای زنان و کودکان با آن گریزانند

چو فانوس نفس مرده

که او در روشنایی از قفای دود می چرخد

ولی در باغ می گویند

به شب آویخته مرغ شباویز

به پا ، زآویخته ماندن

بر این بام کبود اندود می چرخد

پایان پیامک اشعار نیما یوشیج سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار نیما یوشیج:

برای مطالعه پیامک اشعار مهدی اخوان ثالث کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار قیصر امین پور کلیک کنید.