پیامک مهدی اخوان ثالث

پیامک اشعار مهدی اخوان ثالث سری۱

مهدی اخوان ثالث

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ، تنها و تاریک ، خدا مانند

دلم تنگ است.

بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها

دلم تنگ است.

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا ای همگناه ، من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من

که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها

و من می مانم و بیداد بی خوابی….


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران‌ را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یاری

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است….


چون سبو/ی تشنه

از تهی سرشار،

جویبار لحظه‌ها جاریست.

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،

دوستان و دشمنان را می‌شناسم من.

زندگی را دوست می‌دارم؛

مرگ را دشمن.

وای، اما ، با که باید گفت این؟ ، من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن.

جویبار لحظه‌ها جاری.


من اینجا بس دلم تنگ است،

و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است،

بیا ره توشه برداریم،

قدم در راه بی برگشت بگذاریم،

ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است؟


قاصدک ! هان چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی ، امّا ، امّا گِرد بام و درِ من

بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا

نه ز ياري نه ز ديّار ودیاری،

باري، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک! در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید

که دروغی تو دروغ که فریبی تو فریب

قاصدک! هان ، ولی …. آخر …. ای وای !

راستی آیا رفتی با باد؟ با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آی …!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خاکستر گرمی ، جائی ؟

در اجاقی ، طمع شعله نمی بندم ، خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند


مهدی اخوان ثالث

ادامه پیامک اشعار مهدی اخوان ثالث سری۱


پایان پیامک اشعار مهدی اخوان ثالث سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار مهدی اخوان ثالث:

برای مطالعه پیامک اشعار قیصر امین پور کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار سعدی کلیک کنید.

 

پیامک قیصر امین پور

پیامک اشعار قیصر امین پور سری۱

قیصر امین پور

همه حرف دلم با تو همین است که دوست

چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟…

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟…

“قیصر امین پور”


راستی

آیا کودکان کربلا

تنها تکلیفشان

مشقِ “بابا آب”

“بابا آب” بود؟!

“قیصر امین پور”


بادِ بازیگوش، بادبادک را

بادبادک، دستِ کودک را

هر طرف می بُرد…

کودکی هایم با نخی نازک

به دستِ باد

آویزان!

“قیصر امین پور”


سايه سنگ بر آينه خورشيد چرا ؟

خودمانيم ، بگو اين همه ترديد چرا ؟


نيست چون چشم مرا تاب دمى خيره شدن

طعن و ترديد به سرچشمه خورشيد چرا ؟


طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن

آن که خنديد چرا ، آن که نخنديد چرا ؟


طالع تيره ام از روز ازل روشن بود

فال کولى به کفم خط خطا ديد چرا ؟


من که دريا دريا غرق کف دستم بود

حاليا حسرت يک قطره که خشکيد چرا ؟


گفتم اين عيد به ديدار خودم هم بروم

دلم از ديدن اين آينه ترسيد چرا ؟


آمدم يک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد اين سور شب عيد چرا ؟


قیصر امین پور

ادامه پیامک اشعار قیصر امین پور سری۱


وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونان که بایدند

نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم

اين روزها که مي گذرد ، هر روز

احساس مي کنم که کسي در باد

فرياد مي زند


احساس مي کنم که مرا

از عمق جاده هاي مه آلود

يک آشناي دور صدا مي زند


آهنگ آشناي صداي او

مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صداي آمدن روز است


آن روز ناگزير که مي آيد

روزي که عابران خميده

يک لحظه وقت داشته باشند

تا سربلند باشند

و آفتاب را در آسمان ببينند


روزي که اين قطار قديمي،

در بستر موازي تکرار،

يک لحظه بي بهانه توقف کند،

تا چشم هاي خسته ي خواب آلود،

از پشت پنجره تصوير ابرها را در قاب،

و طرح واژگونه ي جنگل را در آب بنگرند.


تو قله ي خيالي و تسخير تو محال

بخت مني که خوابي و تعبير تو محال


اي همچو شعر حافظ و تفسير مثنوي

شرح تو غير ممکن و تفسير تو محال


عنقاي بي نشاني و سيمرغ کوه قاف

تفسير رمز و راز اساطير تو محال


بيچاره ي دچار تو را چاره جز تو چيست ؟

چون مرگ ، ناگزيري و تدبير تو محال


اي عشق ، اي سرشت من ، اي سرنوشت من

تقدير من غم تو و تغيير تو محال

پایان پیامک اشعار قیصر امین پور سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار قیصر امین پور:

برای مطالعه پیامک اشعار مولانا کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار فردوسی کلیک کنید.

 

پیامک نیما یوشیج

پیامک اشعار نیما یوشیج سری۱

نیما یوشیج

شب است،

شبی بس تیرگی دمساز با آن.

به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم

خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

شب است،

جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.

و من اندیشناکم باز:

اگر باران کند سرریز از هر جای؟

اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟…

در این تاریکی آور شب

چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟

چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

نیما یوشیج


هست شب ، یک شبِ دم کرده و خاک

رنگِ رخ باخته‌است.

باد، نوباوه‌ی ابر، از برِ کوه

سوی من تاخته است.

هست شب، همچو ورم‌کرده تنی گرم در استاده هوا،

هم ازین روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را.

با تَنَش گرم، بیابانِ دراز

مُرده را ماند در گورش تنگ

با دلِ سوخته‌ی من مانَد

به تنم خسته که می‌سوزد از هیبتِ تب!

هست شب. آری، شب.

‏نیما یوشیج


فکر را پر بدهید

و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر

فکر باید بپرد

برسد تا سر کوه تردید

و ببیند که میان افق باورها

کفر و ایمان چه به هم نزدیکند .

فکر اگر پر بکشد

جای این توپ و تفنگ ، این همه جنگ

سینه ها دشت محبت گردد،

دستها مزرع گل های قشنگ…

فکر اگر پر بکشد

هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست

همه پاکیم و رها …

نیما یوشیج


کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم “مهربان” با من بمان

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود

نیما یوشیج


در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید،همچون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد

 به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد

من چراغم را در آم درفتن همسایه ام افروختم

در یک شب تاریکو شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی کوره ی خورشید هم،

چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

نیما یوشیج


زردها بیهوده قرمز نشدند

قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب

بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک

که به جان هم نشناخته . انداخته است

چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار

چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است

چند تن خواب آلود. مشتی ناهموار

چند تن نا هشیار. چند تن خواب آلود


نیما یوشیج

ادامه پیامک اشعار نیما یوشیج سری۱


هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می زند مشت

زان دیر سفر که رفت از من

غمزه زن و عشوه ساز داده

دارم به بهانه های مانوس

تصویری از او بر گشاده

لیکن چه گریستن چه طوفان؟

خاموش شبی است هر چه تنهاست

مردی در راه می زند نی

و آواش فسرده بر می آید

تنهای دگر منم که چشمم

طوفان سرشک می گشاید

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می زند مشت.

نیما یوشیج


هنوز از شب دمی باقی است،

می خواند در او شبگیر

و شب تاب، از نهانجایش، به ساحل می زند سوسو.

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من که

هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش امیدانگیز با من

در این تاریک منزل می زند سوسو.

نیما یوشیج


ترا من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ ” تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم.

نیما یوشیج


به شب آویخته مرغ شباویز

مدامش کار رنج افزاست ، چرخیدن

اگر بی سود می چرخد

وگر از دستکار شب

درین تاریکجا ، مطرود می چرخد

به چشمش هر چه می چرخد

چو او بر جای

زمین ، با جایگاهش تنگ

و شب ، سنگین و خونالود ، برده از نگاهش رنگ

و جاده های خاموش ایستاده

که پای زنان و کودکان با آن گریزانند

چو فانوس نفس مرده

که او در روشنایی از قفای دود می چرخد

ولی در باغ می گویند

به شب آویخته مرغ شباویز

به پا ، زآویخته ماندن

بر این بام کبود اندود می چرخد

پایان پیامک اشعار نیما یوشیج سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار نیما یوشیج:

برای مطالعه پیامک اشعار مهدی اخوان ثالث کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار قیصر امین پور کلیک کنید.

 

پیامک پروین اعتصامی

پیامک اشعار پروین اعتصامی سری۱

پروین اعتصامی

واعظی پرسید از فرزند خویش     هیچ می دانی مسلمانی بــه چیست ؟

صدق و بی آزاری و خدمت بــه خلق     هم عبادت . هم کلید زندگی ست

گفت: زین معیار اندر شــهر ما      یک مسلمان هست . آن هم ارمنی ست!


این کــه خاک سیــهش بالین است    اختر چرخ ادب . پروین است

گرچــه جز تلخی از ایام ندید    هرچــه خواهی سخنش شیرین است

دوستان بــه کــه ز وی یاد کنند    دل بی دوست . دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست    سنگ برسینه بسی سنگین است .


پریدن بی پر تدبیر مستی است    جــهان را گــه بلندی گاه پستی است


چون شانه عیب خلق مکن مو به مو عیان     در پشت سر نهند کسی را که عیب جوست


حساب خود نــه کم گیر و نــه افزون   منــه پای از گلیم خویش بیرون


دزد اگر شب گرم یغماکردن است    دزدی حکام روز روشن است


دزد جاهل گر یکی ابریق برد   دزد عارف دفتر تحقیق برد


دل ویرانه عمارت کردن    خوش تر از کاخ برافراختن است


سیر، یک روز طعنــه زد بــه پیاز   کــه تو مسکین چقدر بدبویی

گفت از عیب خویش بی خبری   زان ره از خلق عیب می جویی


سیـه، ای بی خبر، سپید نشد    وقت شیرین خود تباه مکن


پروین اعتصامی

ادامه پیامک اشعار پروین اعتصامی سری۱


گرت اندیشــه ای ز بدنامی است    منشین با رفیق ناهموار


نان خود از بازوی مردم مخواه   گر که تو را بازوی زورآزماست

سعی کن، ای کودک مــهد امید   سعی تو بنّا و سعادت بناست


نبض تــهی دست نگیرد طبیب    درد فقیران همــه جا بی دواست


نزد گرگ آجل چــه بره چــه گرگ   پیش حکم قضا چــه خاک و چــه باد


هرچــه شاگردی زمانه کنی    نشوی آخر ای حکیم استاد


هرچــه کنی کشت همان بدروی    کار بد و نیک چو کوه و صداست

هرچــه معمار معرفت کوشید    نشد آباد این خراب آباد

چون سپید و سیه تبه شدنی است    چــه تفاوت میان اصل و نژاد


هرکــه در شوره زار کشت کند    نبود از کار خویش برخوردار


هرگلی، علت و عیبی دارد    گل بی علت و بی عیب خداست

پایان پیامک اشعار پروین اعتصامی سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار پروین اعتصامی:

برای مطالعه پیامک اشعار رودکی کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار نیما یوشیج کلیک کنید.

پیامک اشعار رودکی

پیامک اشعار رودکی سری۱

اشعار رودکی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی


نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود،

حال من از اقبال تو فرخنده شود،

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان،

خاطر به زار غم پراگنده شود.


با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی


بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل


آن برنج و آن شکر برداشت پاک

و نه در آن دستار آن زن بست خاک

باز کرد از خواب زن را نرم و خوش

گفت: دزدانند و آمد پای پش


آن زن از دکان فرود آمد چو باد

پس فلرزنگش به دست اندر نهاد

شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید

کرد زن را بانگ و گفتش: ای پلید


نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به زار غم پراگنده شود


با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟


یک دمک با خود آ، ببین چه کسی

از که دوری و با که هم نفسی

جور کم، به ز لطف کم باشد

که نمک بر جراحتم پاشد

جور کم، بوی لطف آید از او

لطف کم، محض جور زاید از او

لطف دلدار اینقدر باید

که رقیبی از او به رشک آید


بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد

هم بی‌تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد


ادامه پیامک اشعار رودکی سری۱


جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست؟

پایان پیامک اشعار رودکی سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار رودکی:

برای مطالعه پیامک اشعار پروین اعتصامی کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار نیما یوشیج کلیک کنید.

پیامک اشعار مولانا

پیامک اشعار مولانا سری۱

اشعار مولانا

از کس پرسیدند: چند سال داری؟

گفت: هجده، هفده، شاید شانزده، احتمالا پانزده

رندی گفت: از عمر چرا می دزدی؟

این طور که تو پس پس می روی، به شکم مادرت باز می گردی!


در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی.


چون جواب احمق آمد خامشی

این درازی در سخن چون می‌کشی؟


بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی.


اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی.


دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم.


گر در طلب لقمه نانی نانی     گر در طلب گوهر کانی کانی

این نکته رمز اگر بدانی دانی     هر چیز که اندر پی آنی آنی.


در پی هر گریه آخر خنده ای است.


بر قضای عشق دل بنهاده‌اند    عاشقان در سیل تند افتاده‌اند

یکدمی بالا و یک دم پست عشق    گر به در انبانم دست عشق


سخن را چو بسیار آرایش کنند،هدف فراموش میشود.


مولانا

ادامه پیامک اشعار مولانا سری۱


کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.


گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

اگرکسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )


چه بسا اشخاصى که تنها با صداى کلنگ گورکن، از خواب بیدار مى‏شوند.


مال اگر صرف نیکوکارى نشود، باید با زحمت جمع کرد و با حسرت گذاشت و رفت.


باید زندگی‌‌هایمان را تغییر دهیم یا قلبمان تغییر کند زیرا ممکن نیست به یک روش زندگی کنیم و به صورت دیگری دعا کنیم.

پایان پیامک اشعار مولانا سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار مولانا:

برای مطالعه پیامک اشعار سعدی کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار رودکی کلیک کنید.

پیامک فردوسی

پیامک اشعار فردوسی سری۲

فردوسی

آزادگان را کاهلی ، بنده می سازد.


فرمانرویانی که گوش به فرمان مردم دارند در زندگی جز آرامش و آوای نوش نخواهند شنید .


کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت .


خسروی بزرگتر ، بندگی بیشتر می خواهد .


ابلیس مانند نیکخواهان پیش می آید ، ابتدا عهد و پیمان می گیرد ، سپس راز می گوید .


آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود .


دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت .


به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس


چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
ازآن به که کشور به دشمن دهیم


دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود


فردوسی

ادامه پیامک اشعار فردوسی سری۲


کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود


خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی


به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده‌ی بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشه‌ی سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست


چراغ مایه دفع تاریکی است ، بدی جوهر تاریکی در زندگی آدمی است ، که از آن دوری باید جست .

اگر برای انجام کاری بزرگ ، زمان نداری. بهتر است بی درنگ آن را به دیگران بسپاری.


پایان پیامک اشعار فردوسی سری۲

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار فردوسی:

برای مطالعه پیامک اشعار سعدی کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار مولانا کلیک کنید.

پیامک اشعار فردوسی

پیامک اشعار فردوسی سری۱

اشعار فردوسی

دانایی توانایی به بار می آورد ، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد .


گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است .


خرد برترین هدیه الهی است .


خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست .


کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است .


بی خردی اسارت بدنبال دارد و خرد موجب آزادی و رهایی است .


خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را به درستی خواهی گذراند .


خداوند درهای هنر را بر روی دانایان دادگر گشوده است .


کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد .


دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی .


فردوسی

ادامه پیامک اشعار فردوسی سری۱


بی خردی است، که بگویم کسی بدی را بی بهانه (دلیل)انجام می دهد .


رنج منتهی به گنج را کسی خریدار نیست .


کتاب زندگی گذشتگان ، جان تاریک را روشنی می بخشد .


این جهان سراسر افسانه است جز نیکی و بدی چیزی باقی نیست .


فرمان ایزد به جهانداران داد و دهش است .


کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند .


آنکه آفریننده و با فر است در این جهان رنج های بسیار خواهد خورد .


از بزرگان تنها رنجهاست که باقی می ماند .


جایگاه پرستش گران کوهستان است .


اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد

پایان پیامک اشعار فردوسی سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک اشعار فردوسی:

برای مطالعه پیامک اشعار سعدی کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک اشعار مولانا کلیک کنید.

 

پیامک اشعار سعدی

پیامک اشعار سعدی سری۱

اشعار سعدی

نفس پرور، هنروری نیاید و بی هنر، سروری را نشاید. سعدی


دنیا نیرزد به آنکه پریشان کنی دلی. سعدی


همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال. سعدی


مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید. سعدی


دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند. سعدی


دل دوستان آزردن،مراد دشمنان برآوردن است. سعدی


شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. سعدی


رأی بی قوت، مکر و فسون است و قوّت بی رأی، جهل و جنون. سعدی

قدر عافیت کسی داند، که به مصیبتی گرفتار آید. سعدی


ملوک از بهر پاس رعیّتند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک. سعدی


هر که با داناتر از خود بحث کند تا بداند که داناست،بدانند که نادان است. سعدی


سعدی

ادامه پیامک اشعار سعدی سری۱


مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال. سعدی


خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بی دقت، هیبت ببرد. سعدی


برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است. سعدی


هر کس را که زَر در ترازوست ، زور در بازوست. سعدی


هر که در زندگی، نانش نخورند، چون بمیرد، نامش نبرند. سعدی


مبخشای بر هر کجا ظالمیست
که رحمت بر او جور بر عالمیست
هر آنکس که بر دزد رحمت کند
به بازوی خود کاروان میزند
جفاپیشگان را بده سر به باد
ستم بر ستم پیشه عدل است و داد سعدی


هر آن سری که داری با دوست در میان منه چه دانی وقتی دشمن تو گردد و هر گزندی توانی به دشمن مرسان که باشد وقتی دوست گردد.سعدی


دشمن چواز هر حیله ای در ماند ، سلسله ی دوستی بجنباند . پس کارها بکند به دوستی که هیچ دشمن نکند به دشمنی . سعدی


سخن میان دو دشمن چنان گوی که چون دوست گردند شرمنده نباشی . سعدی


اسکندر رومی را گفتند دیار مشرق و مغرب به‌ چه گرفتی؟ گفت: هر مملکت را گرفتم رعیتش را نیازردم و نام پادشاهان جز به ‌نیکویی نبردم.سعدی

پایان پیامک های اشعار سعدی سری۱

لینک صفحات مشابه پیامک های اشعار سعدی:

برای مطالعه پیامک های اشعار فردوسی کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک های اشعار مولانا کلیک کنید.