پیامک روز بزرگداشت پروین اعتصامی سری۱

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟

آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟

پیداست آنقدر که متاعی گران بهاست

نزدیک رفت پیرزنی گوژ پشت و گفت:

این اشک دیده من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سال هاست که با گله آشناست

پروین اعتصامی


در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی

کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی

ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای

هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی

پروین اعتصامی


وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین

تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهیست

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

پروین اعتصامی


روز بگذشته خیالست که از نو آید

فرصت رفته محالست که از سر گردد

کشت زار دل تو کوش که تا سبز شود

پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس بر گردد…

پروین اعتصامی


عدسی وقت پختن، از ماشی

روی پیچید و گفت این چه کسی است

ماش خندید و گفت غره مشو

زانکه چون من فزون و چون تو بسی است

هر چه را میپزند، خواهد پخت

چه تفاوت که ماش یا عدسی است

جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند

تو گمان میکنی که خار و خسی است …

پروین اعتصامی


شنیده اید که آسایش بزرگان چیست

برای خاطر بیچارگان نیاسودن

به کاخ دهر که آلایش است بنیادش

مقیم گشتن و دامان خون نیالودن

همی ز عادت و کردار زشت کم کردن

هماره بر صفت و خوی نیک افزودن

ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن

برای خدمت تن روح را نفرسودن

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن

دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن

پروین اعتصامی


نگردد پخته کس با فکر خامی

نپوید راه هستی را به گامی

تو را توش هنر میباید اندوخت

حدیث زندگی میباید آموخت

بباید هر دو پا محکم نهادن

از آن پس، فکر بر پای ایستادن

پریدن بی پر تدبیر، مستی است

جهان را گه بلندی، گاه پستی است

پروین اعتصامی


تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!

ريختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!

زين همه خواری که بينی زآفتاب و خاک و باد

چيست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!

از حقوق پای‌ مال خويشتن کن پرسشی

چند می‌ترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!

جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بريز

وندر آن خون دست و پايی کن خضاب، ای رنجبر!

ديو آز و خودپرستی را بگير و حبس کن

تا شود چهر حقيقت بی‌حجاب، ای رنجبر!

حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا می‌دهد

که دهد عرض فقيران را جواب؟ ای رنجبر!…

پروین اعتصامی


پیامک روز بزرگداشت پروین اعتصامی


هر بلائی کز تو آید نعمتی است

هر که را رنجی دهی آن راحتی است

زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را


ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی

جز سر زنش و بد سری خار، چه دیدی

ای لعل دل افروز، تو با این همه پرتو

جز مشتری سفله، به بازار چه دیدی

رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت

غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی


سیر یک روز طعنه زد به پیاز

که تو مسکین چه‌ قدر بدبویی

گفت : از عیب خویش بی‌خبری

زان ره، از خلق عیب می‌جویی


ای دل، اول قدم نیک دلان

با بد و نیک جهان، ساختن است

صفت پیشروان ره عقل

آز را پشت سر انداختن است

ای که با چرخ همی بازی نرد

بردن اینجا، همه را باختن است

دل ویرانه عمارت کردن

خوشتر از کاخ برافراختن است


نه کسی میکند مرا یاری

نه رهی دارم از برای فرار

نه توان بود بردبار و صبور

نه فکندن توان ز پشت، این بار

خواری کس نخواستم هرگز

از چه رو، کرد آسمانم خوار


بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌ خورد

بی دود، زین تنور بکس نان نمی دهند

تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران

هرگز برای جرم تو، تاوان نمی دهند


با قضا، چیره زبان نتوان بود

که بدوزند، گرت صد دهن است

دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن

تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است



روز بگذشته خیالست که از نو آید

فرصت رفته محالست که از سر گردد

کشت زار دل تو کوش که تا سبز شود

پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس بر گردد


ای دوست، تا که دسترسی داری

حاجت بر آر اهل تمنا را

زیراک جستن دل مسکینان

شایان سعادتی است توانا را


پیرمردی، مفلس و برگشته بخت

روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود


دل اگر توشه و توانی داشت

در ره عقل کاروانی داشت

دیده گر دفتر قضا میخواند

ز سیه کاریش امانی داشت


امهٔ دهر بر شکوفه نوشت:

هر بهاری ز پی خزانی داشت

تیره و کند گشت تیغ وجود

کاشکی صیقل و فسانی داشت